شاعر : ناشناس نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مربع ترکیب
ازسـراپـای مـدیـنه گِـل غـممیریـزد اشک ازدیـدۀ غـمبـار حـرم میریـزد
از نـگـاه نـگـران،بـرق الـم میریـزد آه آرامـش زهـراسـت به هم میریـزد
سایۀ خنده ازاین گـلکـده کم کم برود
یا قراراست که پیـغـمبر اکـرم برود؟
نـورازخـنده لبهای تـرش میبـارید از گـرفـتاری امت به جـزا میتـرسید
دربه در،در پی ارشاد بشرمیگردید مثل اوهیچ رسـولی غـم واندوه ندیـد در دلم شورعجیبیست نمیدانم چیست
درگلو بغض عجیبیست نمیدانم چیست
دخترت زار به سر میزند ای وای دلم دردلم غصه شرر میزند ای وای دلم
پدرم حـرف سپـر میزند ای وای دلم حرف ازداغ پسر میزند ای وای دلم
دل بریـدن ز تو بابا بخـدا آسان نیست
بعد تو واسطۀ وحی خدا با ما کیست؟ این جوان کیست که ازدیدنرویش در دلغصه داخل شده و خنده زلب شد زائل گفت با لحن غریبانه ولی چون سائل: بـا اجــازه بـگـذاریــد بــیــایــم داخــل
با ادب آمـد ودرپـیـش پـدر زانـو زد پرده ازصورت پوشیدۀ خود یک سو زد مژده ای رحمت رحمان که سحرنزدیک استای رسول مدنی وقت سفر نزدیک است شب بیچـارگی نسل بشرنزدیکاست وقت آتش زدن یاس وتبرنزدیک است پـدر آمـاده رفـتـن بـه ســمـاوات ولـی
نگـراناست بـرای غـم فـردایعـلـی
تکیه بر دست علی زد گـل باغ ایجـاد نظـری کرد به زهـرا و دوبـاره افـتاد
به عـلی فاطـمه را بـاز امـانت میداد داشت اما خبرازغصه زهـرا ای داد این همه بیکسی ای وای سرم درد گرفت دل سـرشارغـم شعـلهورم دردگرفت او زفردای حسین و حسنش داشت خبراز خزان گشتن باغو چمنش داشت خبر ازبه آتـش زدن یاسـمنـش داشت خبر از غم حیدرخیبرشکـنش داشت خبر اشک از دیده فرو ریخت و روحش پرزد پر زد و دختر مظلـومۀ او بر سر زد